دایانادایانا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

پرنسس دایانا دختر زیباروی ما

👸🎊وبلاگ پرنسس دلینا آرام دل ما👈🎊👸پایین صفحه پیوندها👇👇

اولين تكونهاي نفسسسم

عزيييييييز مامان امروز اولين تكونهات رو احساس كردم اواسط هفته 18 هستم چقدر شيرين بود از هيجان مي خواستم پرواز كنم مثل حباب بود نمي دونم يه حس عجيب و فراموش نشدني ماماني اين روزها حسابي درگير خونه تكوني و خريد وسائل سفره هفت سين هستم فدات بشم گلم كه اينقدر با ماماني همكاري ميكني و دوران بارداري مامان رو هر روز شيرينتر مي كني   ...
22 اسفند 1391

آزمایش و سنوگرافی سلامت فندقم

کوچولویه دوست داشتنیه ما قربونت بشم چند روز پیش چندتا آزمایش با سنوگرافی واسه سلامتی فندقم انجام دادم همش نگرانه این هستم که مامان خوبی بودم از فندقم خوب مراقبت می کنم، ساعت ١٢ظهر بود که با بابایی مهربون رفتیم سنو باز مثل اونبار استرس داشتم گوشم فقط یه چیز میخواست بشنوه اونم اینکه آقایه دکتر بگه نی نی سالمه چشم از لب دکتر برنمی داشتم دکتر سکوت کرده بود و دنبال جنین می گشت و این سکوت من رو به وحشت انداخته بود رنگم پریده بود بابایی بهم گفت حالت خوبه دکتر سریع برگشت گفت چرا ترسیدی گفتم آقا دکتر چرا ساکتید بچم سالمه گفت خانننننم جنین کوچولو هست بزارید پیداش کنم بلههههه اینم یه بچه سالم و پاهای قشنگت رو نش...
7 اسفند 1391

زیباترین هدیه

مدتی هست که یه احساس هایی تو وجودم حس می کردم یه احساس باور نکردنی یه احساس که یهویی اتفاق افتاد و همین شد زیباترین اتفاق زندگی عاشقانه ما، چند روز پیش تصمیم گرفتم برم آزمایش خون اما بعد از اینکه جواب آزمایش گرفتم دیدم منفی هست و من باردار نیستم هرچند این احساس مادر شدن یهویی خدا تو دلم گذاشته بود ولی ته دلم انگار منتظر مثبت شدن جواب آزمایش بودم، بابایی هم همینطور می گفت به احساست شک نکن تا اینکه مدتی گذشت و امروز به اصرار مامان جون مینا رفتم آزمایش خون و ساعت ٨شب بود که با عزییییزترین و مهربوووونترین بابایه دنیا واسه جوابش رفتیم بلههههههههه مثبت  خدا من و بابایی رو سوپرایز کرد و زیباترین هدیه رو تو دل من گذاشت. منم سریع پریدم بیرونو به مام...
21 آذر 1391

اولین مطلب برای نفسم

سلام فندق مامان میوه دل مامانی امروز برای من و بابایی یه روز فراموش نشدنی هست اینقدر ذوق زده هستم که تصمیم گرفتم یه وبلاگ درست کنم تا خاطرات لحظه لحظه با هم بودنمونو توش ثبت کنم. البته مامانی یه دفتر خاطرات هم گرفتم که اون یه راز شیرین میشه بین من و تو،اونجا همه خاطراتو با جزییات کامله هر ساعت و هر ثانیه از وجود قشنگت توی زندگیمون برات می نویسم تا هروقت بزرگ شدی بدونی چقدر از بودنت خوشحالیم و امروز با تمام وجودم احساس میکنم کنار عشق زندگیم خوشبخترین زن دنیا هستم و با اومدن تو عزیزترینم توی دلم این خوشبختی صدچندان شد و این رو فقط مدیون لطف و نظر خدای مهربونم هستم پس با نام خدا برات می نویسم... دفتر خاطرات فندق جان ...
21 آذر 1391